- جان به سر
کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به واسطۀ امری یا حادثه ای به هیجان آید و مضطرب و بی قرار شود، برای مثال همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان به سر است (محمدسعید اشرف - لغتنامه - جان به سر بودن)
جان به سر شدن: به سختی جان دادن، مضطرب گشتن و ناراحت بودن
جان به سر کردن: کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن
جان به سر شدن: به سختی جان دادن، مضطرب گشتن و ناراحت بودن
جان به سر کردن: کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن
